دست تو باز مىکند، پنجرههاى بسته را
هم تو سلام مىکنى، رهگذران خسته را
دوباره پاک کردم و به روى رف گذاشتم
آینه قدیمى غبار غم نشسته را
پنجره بى قرار تو، کوچه در انتظار تو
تا که کند نثار تو، لاله دسته دسته را
شب به سحر رساندهام، دیده به ره نشاندهام
گوش به زنگ ماندهام، جمعه عهد بسته را
این دل صاف، کم کمک شدهست، سطحى از تَرک
آه! شکستهتر مخواه آینه شکسته را
"ثابت محمودى" (سهیل)